درس خواندم. کمیاحساس سرماخوردگی میکنم، دراز کشیدم. توانم کاهش پیدا کرده است. فکرم مشغول است، بسیار. اما میدانم که خواهد گذشت. نگاهی بر قلبم سنگینی میکند ، اینکه تو را بیعرضه، اهدافت را بی اهمیت قلمداد کنند، مطلبی نیست که دل آدم را شاد کند. خلاصه اینجور نگاه به خودم چیزی نیست که بپسندم یا قبول داشته باشم، اما آنچه در هم موجب تولید این نگاه شده، محل ایراد است، حالا هر چه که هست.
فیلم تدریس مجازیدرس 5 پایه دهممجددا آزمایش خون دادم. اوضاع چربی خونم بهتر شده است، اما هنوز بالاست. قندم روی مرز بود متاسفانه. نگران نیستم، شاید مربوط به رژیمم باشد که سیستم درونی م را بهم ریخته است. کبد چربم حل شده و به شرایط نرمال برگشته. باید رعایت کنم، دوست ندارم بیش از این لاغر شوم اما چارهای نیست که رعایت غذا را بکنم شرایطم پایدار بماند تا انشاءالله شش ماه دیگر. بعد از عید مجددا آزمایش خواهم داد.
خبری خوش به مردم مازندران؛ مازندران رتبه اول در کتابخانهسازی شدامروز کمیناخوشم. احساس سرماخوردگی، خفیف دارم. باید چند روزی استراحت کنم و البته بروم دکتر. تهران امروز بارانی است، باران قشنگی است. کاش این سرماخوردگی هم نبود و میتوانستم کمیزیر باران قدم بزنم. امکانش نیست. باید بنشینم و از پشت شیشه باران را نگاه کنم. لباسهای زمستانی را درآوردم. کلا لباس فصل زمستان را بیشتر دوست دارم تا تابستان. وقاری در لباسهای زمستانی هست که در لباسهای تابستانی نیست. دست کم به نظر من.
تزریق امید در کتابخانههای عمومی مازندران با مشارکت خیرانبیشتر روز را روی مقاله م کار کردم تا بلکه از آب و گل درآید. امیدوارم چاپ شود. عصر کلاس داشتم که رفتم سر کلاس. بد نبود. چیزکی یاد گرفتم. توانستم یکی از مصاحبهها را انجام دهم. هنوز بسیار تا نقطه پایان راه دارم. کمیهم کتاب خواندم. پالشهای تصمیم گیری، کتاب خوبی است. جسته گریخته جاهای دیگر هم این مطالب را خوانده م.
داستان : دختر کبریت فروشموهایم بلند شده است، فرفری ناجور. کی جرئت و جسارت دارد برود آرایشگاه؟ امروز ناهار رفتم منزل پدر. مادرم رفته است منزل خواهرم، ناهار لوبیا پلو بود. زیاد نخوردم. رژیمم را باید میشکستم که بنا نداشتم این کار را انجام دهم. زود از خانه پدرم اینها زدم بیرون، نان خریدم و یک چیز میزهایی برای خانه. مهم ترینش چای بود که یادیش بخیر یک زمان پانزده هزار تومان بود الان نزدیک صد هزار تومان. بعد هم رفتمهایپر و یک شیشه عطر برای خودم خریدم. هرمس است. بد نیست البته عطر زدن توی شهری که همه ماسک دارند مسخره است. مثل رژ لب زدن زیر ماسک میماند. خلاصه اینکه به خودم هدیه دادم. باقی روز را روی مقاله م کار کردم. ببینم چاپ میشود. سخت است و اصطلاحاتی که داده ند زیاد و خارج از توان من. تا جمعه میخواهم درستش کنم و بفرستمش. امیدوارم چاپ شود. روی این مقاله اشراف دارم، از چیزی نوشته م که ازش مطلع هستم.
منابع طرح کتابخوان آبان ۱۳۹۹ معرفی شدبرکه در این چند ماهی که به دنیا امده است و وارد زندگی ما شده است، حسی ساخته است که توصیفش سخت است و نگفتنی، هر وقت پیش ماست انگار ساعت سریع میگذرد و همگی ما دور این بچه کوچک زیبا جمع میشویم و حرکاتش را نگاه میکنیم که سراسر شوق است و انرژی و صورتش را که پر است ازانچیزی که بهش معصومیت میگویند. بوی خوشی هم میدهد که دیگر گفتن ندارد. خلاصه خیلی هدیه بزرگی است و با ارزش در زندگی. شاید اگر خودم بخواهم بگویم حسرتم در زندگی چیست، همین نداشتن فرشتهای به زیبایی برکه است که اصلا قلب آدم به طرزی که هیچ شباهتی به سایر عشقها ندارد برایش پر میکشد. بچه واقعا نعمت است. این حس را تا پیش از این نه داشتن و نه تجربه کرده بودم. تازه حس پدر بودن یا مادر بودن خود مطلب دیگری است که درک آن هم احتمالا برای من سخت است و نشدنی. بدون این بچه و زندگی و چه و چه آدم چه دارد؟ هیچ.
منابع طرح کتابخوان آبان ۱۳۹۹ معرفی شداین روزها به دلیل شرایط ناجور کرونا دورکار شدهایم، اغلب منزلم، کار رساله خوب پیش نرفته است، دست کم تا کنون.اما امیدوارم. باری، چندی پیش کتابم را برای پیمان اسماعیلی فرستادم، بسیار دوست داشت و نکاتی هم بیان کرد، بچه باسوادی است.
عباس معیری، نقاش و مجسمهساز درگذشت.کمیکتاب خواندم. بیشتر در زمینه مدیریت بود که لازم بود مطالعه کنم و یاد بگیرم. دریایی است بی کران، علم مدیریت، دوست دارم باز و باز و باز یاد بگیرم و از آموختنش لذت ببرم. گرچه مجال اجرایش ممکن است هیچ گاه فراهم نشود، اما بخش زیادی از علم مدیریت، علم بودن آن است، تحقیق در این زمینه، فلسفه اش، تئوریهایش، اینهاست که بی کران است و انتها ندارد وباید بیشتر وبیشتر و بیشتر آموخت.
پل پوگبا تکذیب کرد: خداحافظی نکردهامدوستی گفت، تو هر سال دریغ از پارسال بودهای، فکرم را مدتی است مشغول کرده است که چرا باید همچین حرفی را بشنوم. من در مدت اخیر دو مقطع تحصیلی را گذراندهانم. چهار یا پنج کتاب نوشتهام. دو جایزه ادبی بردهام. چرا بیرون من تصویر چنین است که هر سالم دریغ از پارسال بوده؟ نمیتوانم درک کنم به خصوص از سوی نزدیکترین دوستانم. در این چند وقت (منهای امسال) تا توانستهام دویدهام، درس و درس و درس خواندهام. با انسانهای بزرگی آشنا شدهام که بعضی در رشته خودم سرآمد هستند و چهره ماندگار ، چرا نتوانستهام آنچه را یاد گرفته م بیان کنم یا نمایش دهم، چرا نتوانسته ام دست کم مختصری برون گرا باشم. حتا در زمینه ادبیات هم چنین است. ایراد که چنین باشد من آن را درونی میدانم، اما در نهایت مربوطش میکنم به نگرش آدمها به جهان. من در درونم حس میکنم کوشیدهام اما نگرشی درست در کنار من فکر میکند باخته ام و شکست خوردهام و تلاشی نکردهام. تنها نگرش است که این تفاوتها را میبیند و میسازد.
پل پوگبا تکذیب کرد: خداحافظی نکردهامشهریه این ترم هم جفت و جور شد. در واقع رفتم سکهها را فروختم و یکی شد شد خرج این ترم. این سه ترم اخیر بسیار برای من سنگین بود. هر ترم نزدیک به هفده میلیون شهریه دادم، این ترم آخرین شهریه سنگین بود و از این ترم فرصت دارم سه ترم دیگر دفاع کنم. امیدوارم بتوانم کمیکند پیش میروم اما تمام خواهم کرد میدانم. روز اول که وارد دکتری شدم، فکر کردن به آنچه پیش رو داشتم هم نارحتم میکردم. هزینه سنگین و درسهای سنگین، ازمون زبان و آزمون جامع ووو. رفت و آمد به دانشگاه که بسیار سخت بود ووو نمیتوانم فکر کنم که یک لحظه برگردم، هم از نظر مالی سخت و هم از نظر درگیری ذهنی و سنگین بودن دروس. کمابیش پیر شدم در این راه و امیدوارم زود به نتیجه برسم.
چت روم وبتعداد صفحات : 0