امروز روز غمگینی داشتم، سعی کردم جوری سرم را گرم کنم اما در نهایت نشد. فکرم سخت مشغول بود، پدرم اینها رفته بودند پیش برکه، تپل خوشگلی شده است و امید زندگی ما همگی. داداشم ناهار درست کرده بود، چنجه، چیزی که هست من از چنجه متنفرم و هیچ دوستش ندارم. سعی کردم کمیبخورم اما در نهایت نشد. داداشم گله کرد که لاغر شدهای و صورتت ریخته است. گفتم چاره نیست باید فکری برای چربی خون بکنم تا رو به راه شوم اگر نه مرضی بدتر از ریختن گوشت صورت خواهم گرفت. پیاده برگشتم خانه و در راه هم مدام فکر کردم و فکرم مدام به این سو و آن سو میرفت. خانه که رسیدم موزی خوردم. الکی، محض خالی نبودن عریضه، خلاصه غروب که شد کمیموسیقی گوش دادم و شام درست کردم ، اینجور شد که یک روز بی کیفیت تمام شد
چگونه در لینکدین حرفه ای ظاهر شویم؟عملا تا پایان آبان ماه، اداره زوج و فرد شد و خودرو هم به همچنین. خودرو من پلاک فرد دارد و مجبورم که روزهای فرد به سر کار بروم تا سوار وسیله نابودگری مثل مترو نشوم که هیچ جوره نمیتوان درانپروتکل رعایت کرد. در مجموع فکر کنم تا انتهای ماه آبان، هشت روز به سر کار برویم. دولت چندان در این مدت خوب عمل نکرد. شاید معذوریتهایی داشته باشد اما به زعم من جدا از این معذوریتها باید به گونهای عمل میکرد که مردم بفهمند در این مورد دارد کاری میکند، این حس به وجود آمد که دولت رها کرده است، حالا ولو اشتباه. به هر حال دولت دستاوردهای ابتدایی خودش را در حوزه مبارزه با کرونا با اشتباهات اخیر نه تنها از دست داد بلکه چیزی هم بیشتر، در مقابل کرونا تا مرز شکست هم رفت که این خطاست. سیاستگذاری همواره باید هدفهای بلند مدت را هم مد نظر قرار دهد. صحیح نیست که تعداد جانباختگان ما تا این اندازه رشد داشته باشد اما همسایههای ما، مثل ترکیه، نسبتا در این امر موفق باشند.
یک روز غمگین اما عادیکرونا نفس جان و نان را همزمان گرفته است. مطلب مهمیاست که در این شرایط دولت بتواند سامانی به هر دو بدهد. کمیمشکل است و تا نتواند همکاریج معی را که محصول اعتماد است جلب کند نمیتواند از تقابل بی تفاوتی و سلطه هراس کرونا بر نان و جان عبور کند.
خلبانی که جواب تحقیر صدام را بعد از دو ساعت داد/ عراق برای سر این خلبان جایزه تعیین کرده بودامروز دل و دماغ ندارم. پای راستم به درد آمده است، این یعنی فکرم مشغول مهملات است. به هر حال اولین چیزی که آدم باید ازاننجات پیدا کند شخص خودش است. شاید اگر برگردم چند کار را نکنم و چند کار را قوی و پرقدرت تر انجام دهم. هیچ وقت نویسنده نمیشدم، روحیه من با این فضا سازگار نیست، و هیچ وقت هم کارمند نمیشدم، روحیه من با این یکی هم ناسازگار است. شاید معلم میشدم، یا نمیدانم... هر کاری. به هر حال حالا همه این دوتا شده است و باید خودم را با آنها سازگار کنم. سنم کم کم دارد بالا میرود و جوان نیستم به معنای بیولوژیکی آن، از نظر روحیه که هرگز جوان نبوده م. در این سن و سال به خودت انگار عادت کرده ای. پیش از این سن باید برنامهای برای این روزها میریختم. روزهایی که نه شور جوانی دارم و نه توانش. روزهایی که باید برای آینده زندگی ام که تقریبا به نیمههایش رسیده م، خطاهایی در پس پشت زندگی، حالا وبال شده است.
شهید ایستاده هوانیروز ارتش کیست؟ + تصاویرکمیکار رسالهام را پیش بردم. قدمیکوچک. ببینم شنبه هفته آینده میتوانم رساله را به سامان برسانم و بخش سوم را آغاز کنم یا خیر. باید محکمتر کار کنم دوست دارم ۱۴۰۰ دکتری را بگیرم.
لاری خبر داد؛ ۲۵۳ فوتی کرونا در شبانه روز گذشته/ حال ۴۷۲۱ بیمار وخیم استپس از پیشنهاد هیات امنای جایزه ادبی جلالآلاحمد، سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، در احکامیجداگانه، ابراهیم محمد حسنبیگی، حمید حسام، محمدرضا شرفیخبوشان، مصطفی جمشیدی، علی چنگیزی، ابوالفضل حری، مرتضی سرهنگی، مریم مشرف و محمدرضا بایرامیرا به عنوان هیات علمیسیزدهمین دوره این رویداد ادبی منصوب کرد.
بلاخره منم بهتون پیوستم لعنتی هاغروب کلاس داشتم، کلاس ضمن خدمت است درباره مقررات هواپیمایی. کلاس بدی نیست که باید به علاوه عوامل انسانی بگذرانم. کمیخسته و درمانده م. یک جورهایی. خستگی روحی دارم و قلبم سنگین است. دلم تغییر میخواهد، دلم میخواهد بروم دانشگاه سر کلاس استاد بنشینم، صفا کنم. دلم برای دانشگاه و مدیریت تنگ شده است و درسخواندن. اینها دلتنگیهای من است. سعی میکنم به گذشته فکر نکنم و سرم را گرم کنم با کتاب و گه گاه درس خواندن. فکر نکنم بتواند جای آن تلاش و کوشش را بگیرد که از سال نود و شش تا نود هشت داشتم. انرژی بیکران برای درس خواندن. این خمودگی انگار تا ابد میچسبد به روح و روانم و جسمم که سخت تحلیل رفته است.
حاکم اسلامی و شکم های گرسنه ...بدخواب شده م، شبها بسیار بد میخوابم، با دگنک. حالا چه شده است، الله اعلم. امیدوارم این روزها که چندان دل انگیز نیست هم بگذرد و بگذرد و بگذرد و شرایط زندگی م بسامان شود. صبح امروز هم دیر به اداره رسیدم که معمول نیست اما میزانش این روزها بسیار زیاد شده است.
# جواب حرفای ناشناستون ....امروز استاد شجریان فوت کرد. همه ناراحت شدند. شخصا همیشه صدای استاد را گوش دادهم هر روز هر روز. از او خیلی چیزها یاد گرفتم.با صدایش عاشق شدم و با صدایش درس خواندم و با صدایش پیر شدم. صدای او را در اتوبوسی که به سمت منزل ما میرفت هیچ گاه فراموش نمیکنم و رانندهای که در روزگار نوجوانی م عاشقانه شباهنگام، در حالی که من تنها مسافرش بودم، گوش می.داد و در دل تاریکی میراند. تاریکیای که ترسم این است قلب مرا فرا گرفته باشد. خوشحالم در زمانهای زیستم که معاصر شجریان بود. بهترین بهترینها و متاسفم که هیچگاه نشد کنسرتش را از نزدیک گوش کنم. گو اینکه شبی را در ماشین منتظر ماندم تا خانوادهام از کنسرت او بیایند ، چه یک بلیت کم بود و سهم من نشد. باری، روز ناراحت کننده بود. حیف شد .
روز معمولی معمولی معمولیتعداد صفحات : 0